بخشی از مقدمه کتاب: فيلم Limitless را ديده ايد؟ در اين فيلم برادلى كوپر نقش جوانى درب و داغان و شكست خورده را بازى می كند كه نامزدش هم از او جدا شده است و اوضاع سختى را می گذراند. كسى به او قرصى می دهد كه با خوردن آن تغييرات عجيبى می كند. قرصى كه از نظر ذهنى و فكرى او را بشدت متمركز و قدرتمند می كند! بطورى كه می تواند در مدت كوتاهى پيانو نواختن را ياد بگيرد، در مدت چند روز بر زبان جديدى مسلط شود و به سبب قدرت فكرى عجيبى كه پيدا می كند، خيلى راحت می تواند نبض بازار را بدست بياورد و ثروتمند شود (راستى قضيه اين قرص براى دانشجويان پزشكى و پزشكان آشنا نيست؟). به سبب قدرت فكرى بالايى كه قرص به او می دهد، جذب تاجرى می شود كه رابرت دونيرو نقش او را بازى می كند و با توجه به توانايى عجيبش در پيشبينى بازار، براى او كار می كند تا زمانى كه ذخيره قرصش تمام می شود و تمامى قدرتش ناگهان ناپديد می گردد و می فهمد كه اين قرص اعتيادآور هم هست و اگر ناگهان تركش كند، بدجورى آسيب می بيند و اين می شود كه بعد از نيم ساعتى اكشن به سبك هاليوود، عاقبت دارو را بدست می آورد و بعد از مدتى بر می گردد پيش رئيسش يعنى رابرت دونيرو! كه چون نمی داند، قدرت فكرى شاگردش يا كارمندش از كجا آمده است و گمان می كند كه او بيمار شده است و كار را رها كرده است، چند كلمه به او می گويد. چند كلمهاى كه انگار تمام فيلم و منظور و هدف و جوهر آن را خلاصه می كند: تو كه می خواهى در اين سطح بازى كنى، نبايد ببازى! نبايد جا بزنى و نبايد بيمار شوى! به نظر من كه تمام فيلم يعنى همين چند ثانيه و همين چند كلمه حرف رابرت دونيرو! همين چند كلمهاى می شود كه قشنگتر و كاملترش كرد و براى تو دوست من، تو كه پزشك هستى تكرار كرد. تو كه می خواهى در اين سطح باشى، نبايد بترسى، نبايد ببازى، نبايد نااميد شوى، نبايد تسليم شوى، نبايد بيمار شوى و حتى نبايد بميرى! تو كه در هر صورت جزو حداقل ۱% بالاى افراد تحصيل كرده جامعه هستى و سطح خودت را انتخاب كردهاى، اگر می خواهى سطح را بالاتر ببرى، اگر مىخواهى سزاوار بازى كردن و مهمتر از آن بردن در اين سطح باشى ـ يعنى همان سطحى كه بالاترها در آن بازى می كنند، بايد قاعده بازى را ياد بگيرى! پس نترس! طورى بازى كن كه برنده شوى! نااميد نشو! تسليم نشو! و مهمتر از همه ضعيف نباشد! در همين سطح بازى كن (درس بخوان) و برنده شو!